سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

خداوند در سوره ی انعام آیه ی 59 می فرماید: "هیچ برگی از درخت نمی افتد، مگر به اذن او"با درک این مهم و اینکه تمامی امور ما زیر نگاه عمیق خداوند جاریست ،نگاهی به مشکلات خود می اندازیم:

مشکلاتی که فرایند آن رنج می باشد از دو راه بر ما حادث می گردند:انتخاب خداوند!، انتخاب خودمان!اما انتخاب خداوند یعنی چه؟

اگر روزی شما معلم یک کلاس باشید ،سعی خود را برای فراگیری همه ی بچه ها به کار می برید،ولی بیشترین مراقبت و مواظبت خود را همیشه معطوف کدام دانش آموز می کنید؟ طبعا دانش آموزی که از لحاظ شرایط درسی در حد بسیار مطلوب و از نظر اخلاقی موقر و متین است و سعی می کنید به منظور جلوگیری از افت تحصیلی ، مرتب آزمایش یا امتحانی را برقرار نمایید.وضعیت ما هم در کلاس درس خدا اینگونه است، آنان که شاگردان عزیز و بندگان خاص خدا هستند در معرض آزمایش بیشترند.

عرفا گویند: آنان که نزد خدا مقربند ،رنجشان بیشتر است.عرفا رنج کشیدن ودر نهایت سوختن را نیک بختی میدانند و می گویند: «در گلزار جهان، گلی که می سوزد و گلاب می شود،نیک بخت تر از آن گلی است که کنار خاری می روید و روزی می ماند و سپس پژمرده می شود و می خشکد!»به تعبیری دیگر،حضور رنج که فرایند آن غم است،تقربی ست به درگاه خداوند، اما اگر همراه با صبر و آرامش باشد!

هر آنچه خیر ما باشد ؛خداوند برایمان پیش می آورد و هر چه برایمان پیش آید، از جانب خداوند خیر است.

«بایزید بسطامی»روزی گفت:" خدایا من شصت سال است که تو را دوست دارم، و جواب آمد :ای بایزید! ما تو را از صبح ازل دوست می داریم!"

دکتر شریعتی با لحنی لطیف ،حضور خداوند را چنین می سراید:«اگر تنها ترین تنهاها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه ی نداشتن هاست، نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد، تو مهربان آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی ، تو می توانی جانشین همه ی بی پناهی ها شوی!»

با درک همه ی این مفاهیم  و معانی که می دانیم خداوند در همه ی امور ما جاریست، گاه دلتنگ می شویم و آسمان دلمان ابری می شود، ولی باید بدانیم هر آسمان ابری بالاخره بارشی دارد و به دنبال بارش، رویش طراوت و تازگی و شادمانی را در مزرعه ی دلمان به تماشا می نشینیم.اما مبادا روزی عطر یاد خداوند در دلمان بمیرد،و از حق جدا شویم، که از قدیم گفته اند:«هر که را دل بمیرد، از حق جدا گردد» 

و کلام آخر اینکه:«در آزمایش الهی ، برای رفع اندوه و  مشکلات ، آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستین ها را بالا بزن! آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده !»



زرین ::: یکشنبه 86/9/25::: ساعت 4:2 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

هیچ چیزی هیجان‌انگیزتر از شنیدن یک داستان مورمور‌‌کننده ارواح نیست به ویژه وقتی آن داستان واقعی باشد. داستان‌های واقعی زیادی وجود دارند که به خوبی نشان می‌دهند پدیده تسخیر شدن توسط ارواح به واقع چگونه است.قصد دارم برخی از این داستان‌ها را که از سوی افراد حقیقی بازگو شده را بصورت خلاصه وصف کنم.در این بین بعضی از آنها تجاربی کاملا مثبت و خوشایند هستند و برخی به راستی وحشت‌انگیز می‌باشند و البته برخی از آنها کاملا تخیلی به نظر می‌رسند.اما به راستی چقدر بر عالم عجیب ارواح شناخت داریم.و چرا انسان با وجود اینکه بر داشتن روحی که متعلق بر اوست در جسمش ایمان دارد اما با این حقیقت اللهی تا به امروز نتوانسته اند ارتباط بدون استرس و واهمه یی برقرار کند؟
بچه روح زیر تخت
چهار سالم بود. در آن زمان در یک خانه ویلایی قدیمی در حومه یک شهری زندگی می‌کردیم و در همان وقت بود که برای اولین و آخرین بار یک روح یا چیزی شبیه به آن را دیدم. اتفاقی که تا آخر عمرم آن را فراموش نخواهم کرد. آن وقت‌ها من و برادرم روی یک تخت دو طبقه می‌خوابیدیم. برادرکوچک‌ترم روی تخت بالایی می‌خوابید و من هم روی تخت پایین. اتاق ما کوچک بود به همین خاطر بیشتر اسباب بازی‌هایمان را زیر تخت می‌گذاشتیم. هر وقت می‌خواستم بازی کنم از روی تخت سرم را خم می‌کردم و از بین دیوار و تخت گردن می‌کشیدم و اسباب‌بازی‌ام را برمی‌داشتم. من عاشق این عادتم بودم.یک شب دیر وقت بود. برادرم و بقیه اعضای خانواده خواب بودند ولی من خوابم نمی‌برد. هر کاری می‌کردم نمی‌توانستم بخوابم یادم می‌آید از پنجره به ماه نگاه می‌کردم و آه می‌کشیدم که چرا خوابم نمی‌برد. یک دفعه فکری به ذهنم رسید. دیگر حوصله‌ام سررفته بود به همین خاطر تصمیم گرفتم یک اسباب‌بازی بردارم و کمی با آن سرم را گرم کنم. طبق عادت همیشه سرم را بین تخت و دیوار فرو کردم و به زیر تخت سرک کشیدم ولی چیزی دیدم که در عمرم ندیده بودم...یک موجود سبزرنگ درست شبیه به یک بچه جن سبز با چشمان درشت و گرد درست شبیه به چشم آدمیزاد زیر تخت من نشسته بود و با اسباب‌بازی من بازی می‌کرد. کاملا معلوم بود از اسباب‌بازی‌های من خوشش آمده است. می‌خندید و از دیدن یک عروسک تازه و زیبا فریاد شادی می‌کشید. درست مثل بچه‌های کوچک که از دیدن یک اسباب‌بازی سر و صدا به راه می‌اندازند. صدای اسباب‌بازی‌ها هم می‌آمد. همان صدای عادی همیشگی‌شان. یادم نیست آن بچه سبزرنگ چه پوشیده بود ولی مطمئنم چیزی به تن داشت. تقریبا سی سانت از صورت من فاصله داشت و از دیدن سر من خیلی تعجب کرده بود ولی اصلا نمی‌ترسید. انگار خیلی خوشش آمده بود و کنجکاو شده بود. چون اسباب‌بازی را به کناری انداخت و به سمت من آمد. یادم می‌آید که با دهانی که از خوشحالی تا بناگوشش باز شده بود و آن چشمهای گشاد به من نزدیک شد و معلوم است که من وحشت کردم. تمام این اتفاقات در مدت زمان دو سه ثانیه رخ داد.دقیقا به خاطر دارم که آنقدر ترسیده بودم که نتوانستم زود سرم را از لای تخت و دیوار بالا بکشم. بقیه آن شب روی تختم چمباتمه زدم. می‌ترسیدم حتی از تخت پایین بروم.فکر می‌کردم الان است که دستش را از زیر تخت بیرون بیاورد و مرا بگیرد چون چیزی را که نباید ببینم دیده بودم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و بالاخره دو ساعت بعد خوابم برد. موضوع عجیب این بود که قبل و بعد از این‌که زیر تخت را نگاه کردم هیچ صدایی نمی‌شنیدم. همه جا کاملا ساکت بود. ولی وقتی زیر تخت و آن بچه را دیدم تمام صداهایی که او ایجاد می‌کرد را می‌شنیدم. قسم می‌خورم که این اتفاق برای من افتاد. آن خواب نبود، واقعیت داشت...

 ارواح خـانه ی خـاله در ادامه مطلب...

علی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 1:23 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در سالهای اخیر درخواست استخدام فراگیر شرکتها و برخی ادارات و ارگانها از بانوان و دوشیزگان به صورت امری متداول درامده است.
در جامعه ای که  بیکاری جوانان  یک معضل آزاردهنده است و بسیاری از مردان جوان در پی کسب درامد هر چند اندک هستند، جذب  روز افزون  زنان نمی تواند دلیل منطقی داشته باشد.

هر چند شاغل بودن زنان پا به پای مردان  و همچنین نیاز برخی از آنها به کسب درامد ،قابل احترام و دفاع است، اما به قول معروف چراغی که بر خانه رواست، بر مسجد حرام است.
تا زمانی که پسران جوان بدون کار و درامد، که هنوز متکی به خانواده هستند،در جامعه وجود دارند،نشستن دختران پشت میزهای کار امری غیر ضروری و غیر منطقی به نظر میرسد.
اگر به جای پذیرش دختران در بسیاری از ادارات و به خصوص شرکتها ،پسران جوان را جایگزین کنند، هم از تعداد جوانان بیکار کاسته می شود  و هم از بسیاری از مفاسد اخلاقی که دامن برخی از شرکتها را گرفته ، جلوگیری می شود.
مفاسدی که نوشتن در مورد آنها بحثی جداگانه و تحلیل گرانه را می طلبد...

 پی نوشت:                    --------------------------------

با توجه  به نظرات برخی از خوانندگان عزیز مطالبی را لازم به توضیح میبینم.نظرات همگی دوستان برایم محترم است  اما،هدف من از این بحث  مسئله ی بیکاری یا  شاغل بودن زنان نیست،هر چند که تک تک این مسائل خودش  بحثی جداگانه و طولانی را می طلبد،هدف من بیشتر اشاره به مسئله ی منشی گری و شغلهای اینچنینی  و همچنین اشاره به  مشکلات و معضلات ناشی از اینها بود.

و لیکن تایید میکنم سخن آن دسته از دوستان رو که معتقدند،آقایان تن به این گونه کارها نمی دهند،لازم به توضیح می دانم که منظور من همه ی آقایان بیکار نبود،بلکه پسران جوان و کم سنی  مد نظرم بود که می توانند جایگزین  دختران در شرکتها و موسسات شوند.

و گرنه من خودم  دختر هستم و  میدانم که میشود هم دختر بود ، هم  منشی و هم پاک دامن،و لیکل چیزی که بر جامعه ی ما حکمفرماست چیزی غیر از این است، میبینیم که بسیاری از دختران برای حقوقی اندک و حتی  به قول برخی از دوستان برای سرگرمی تن به بسیاری از بی عفتی ها میدهند.این معضل هم مانند بسیاری از مشکلات جامعه ی ما ،دغدغه ی فکری بسیاری از دلسوزان و صلاح اندیشان است.



زرین ::: شنبه 86/9/10::: ساعت 9:7 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

امروزه تغییرات در بی اهمیت ترین موارد نیز میتواند باعث ایجاد انگیزه یی مجدد برای افراد باشد.با توجه به دیدگاه شخصی من انسان کارهای پیرامون خودرا از سر وظایفی یی که حس درونی کننده ی کار به آن موجودیت ارزشی را دارا باشد انجام میدهد یا از سر اجباری القاء شده میباشد که در هردوی این موارد اگر انگیزه وجود نداشته باشد مطمئنن آن امر به خوبی به پایان نخواهد رسید.لذا در تمامی مثالهای زندگانی انگیزه حرف اول را میزند که البته در مثالهایی دیگر برخی افراد انگیزه را به امید نیز تشبیه میکنند.
در این بین پرداختن به وجود انگیزه یی که اگر وجود نداشته باشد انسانی را حیاتی نیست در بین مواردی بسیار؛ در اهمیت و ایجاد آن کوتاهی میشود.یکی از این موراد میتواند انگیزه در بین نویسندگان وبلاگها باشد.وبلاگی که پدیده ی ست جا افتاده که برای بسیاری از کاربران امری روزمره میباشد امری پراز احساس ها،دوستی ها،تلخی ها و محتواهای فراوانی که میتوانند دنیایی از شگفتی هارا خلق کنند.وقتی صحبت ازانگیزه یی که باعث  ارزش آفرینی برای مخاطب های مختلف میشود ، صدای آه کشیدن خیلی ها را میشنویم . آهی پر از حسرت و غصه !!!! ولی چرا ؟
یاد سخن دوستی می افتم:"شما ها مانکن های وبلاگی هستید " حرف جالبی بود . درست هم هست.  مخاطب به طوری خاص ما را میبیند و این نویسنده وبلاگ است که با مخاطب، مستقیم در ارتباط است.اگر قبول کنید که چهره گویا و عاملی مهم ، نویسندگان وبلاگها هستند ، تصدیق خواهید کرد که بخش اعظم مسئولیت " ارزش آفرینی برای مخاطبین مختلف اینترنتی " بر دوش نویسندگان وبلاگ هاست.که بایست دست به ارزش آفرینی بزنند در حالی که خود چندان احساس ارزشمند بودن در سیستمهای مربوط به خود نمی کنند ."افرادی که احساس خوبی نسبت به خودشان دارند ، نتایج خوبی را به بار می آورند". تاثیر اینکه نویسندگان وبلاگها خود را در محیط  مورد استفاده ی خود فردی ارزشمند بیابند یا نه ،  بطور مستقیم در برخوردها و تعاملات مخاطبین و دیگر نویسندگان نمود پیدا خواهند کرد .پس در واقع کیفیت خدمات یک مجموعه سرویس دهنده به میزان رغبت و شور و اشتیاق کاربران(نویسندگان وبلاگ) گره خورده است . هر قدر کاربران با روحیه تر و شاداب تر باشند برخوردهای مثبت تری نیز با مخاطبین خود خواهند داشت و این موثرترین گام در راستای جذب و حفظ مخاطبین خواهد بود .دو عامل شکل دهنده رفتار انسان "انگیزه "  و "هدف "هستند به این معنی که رفتار انسان تحت تاثیر انگیزه های وی برای رسیدن به هدفی معین شکل می گیرد . به همین دلیل " انگیزش نویسندگان برای انجام وظایف دلخواه " و " همسو کردن اهداف آنها با اهداف مجموع سرویس دهنده " از اهمیت ویژه ای برخوردار است.ناپلئون می گوید : "اهمیت انگیزه های روانی تا اندازه ای است که سه چهارم پیروزی در صحنه نبرد را ،  روحیه افراد ، فراهم میکند ."اما متاسفانه  شاهد آنیم که در اثرات ضعفهای مدیریتی در مجموعه های سرویس دهنده نه تنها انگیزه ای در نویسندگان شکل نمی گیرد  بلکه خرده شور و اشتیاقشان نیز به مرور از بین رفته و نهایتآ ما به جای نویسندگانی با احساس تعلق خاطر به مخاطب خود ، نویسنده یی را خواهیم داشت که انگیزه شان از حضور در فعالیت های وبلاگی صرفا کسب درآمد است و دغدغه هیاهو دارند نه محتوای مفید....
همانطور که می دانید بزرگترین سرمایه هرمجموعه برای دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده اش داشتن نیروی انسانی متعهد و وفادار است. پس برای اینکه نویسنده بتواند دست به ارزش آفرینی بزند ابتدا بایست خود وی در محیط مربوطه اش احساس ارزشمند بودن بکند ، برای اینکه نویسنده یی قدرت تبدیل مخاطب معمولی به مخاطبی وفادار را داشته باشد در وهله اول خود او بایست به احساس تعلق خاطر و وفاداری به مجموعه اش دست یابد.خلاصه کلام اینکه نویسندگان وبلاگها جزء دارایی های سرویس دهنده هستند  نه هزینه های سرویس دهنده ؛پس می بایست در جهت حفظ این دارایی تلاشهای بیشتری کرد.درک درست  از نویسندگان و نیاز ها و خواست های آنها  اولین قدم در این راستا ست.خواستهایی که هرچند اندک سرویس دهنده هایی توانسته اند تا حدود قابل قبولی آنرا فراهم کنند اما این حدود نیز میتواند برای بسیاری نیز قابل قبول نباشد.امید به فراهم شدن محیطی مطلق از انگیزه برای متولد شدنی دیگر و احیاء شدن نویسندگان در وبلاگها... 



علی ::: یکشنبه 86/9/4::: ساعت 12:28 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سر جام بودم ازاون بالا داشتم مشتاقانه اون شهربازی بزرگ رانگاه می کردم یک هو ازهیجان تکانی خوردم واز آن بالا آرام آرام به پایین آمدم. من تکه خیلی کوچکی ازیک پازل خیلی بزرگ بودم که هنوز نتوانسته بودم آنرا کامل ببینم شهربازی ورودیهای متفاوتی داشت ومن هم چنان باحسرت به آن نگاه می کردم. یک لحظه برگشتم ودر جای خالی خودم در صفحه پازل یک نور پررنگ دیدم.

بهم گفت: میخوای بازی کنی جواب ندادم. گفت: قوانین بازی را می دانی سرم راتکان دادم.

گفت:اول اینکه درهرروشی که برای این بازی در نظر داشتی اول باید منو درنظر بگیری وگرنه نوری که جایت را گرفته کمرنگ می شه وراه برگشتُ ممکنه گم کنی یابه سختی پیدا کنی؛ دوم پایان این بازی باتونیست وبامنه ومن هروقت که صلاح بدونم این بازی راتموم می کنم.سوم: این بازی برگشت نداره باز مطمئن هستی؟جواب دادم بله ووارد شهر بازی بنام زندگی شدم.

نمی دونم چقدر ازراه رااومدم نمی دونم چقدر ترا در نظر داشتم نمی دونم نورم کمرنگ تر شده یانه خیلی چیزهاست که نمی دونم اما دیگه شهر بازی را دوست ندارم بااین حال می دونم من نمی تونم بازی را تموم کنم ومن ازاین بازی خسته ام خسته...



علی ::: چهارشنبه 86/8/30::: ساعت 12:48 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

(هر کسی حق آزادی عقیده و بیان دارد. این حق شامل آزادی در نگه داشتن عقاید بدون دخالت دیگران، آزادی در کسب ،گرفتن عقیده ، نشر اطلاعات و ایده‌ها از طریق هر رسانه‌ای بدون محدودیت مرزی است.)
آزادی از عوارض ذاتی عقیده است یعنی کسی را نمی‌توان پیدا کرد که معتقد به عقیده‌ای باشد و آن عقیده در جزم نفس خود آزاد نباشد به بیانی دیگر عقیده تحمیلی عقیده نیست بلکه معرفت نظری است که تنها در حد تصور باقی می‌ماند و به تصدیق نمی‌رسد و چنانکه کسی به اجبار و اکراه تصدیق کند اثر اجبار و اکراه جنبه اثباتی و اظهاری دارد و به هیچ وجه جنبه ثبوتی و نفسانی اجبار شونده را ثابت نمی‌کند که به آن عقیده اجباری، جزم و یقین داشته باشد به همین جهت در قرآن مجید خداوند بزرگ به صراحت می‌فرماید: <لا اکراه فی‌الدین> زیرا بعد از آن‌که معرفت نظری دین حاصل شد هرگز با اکراه و اجبار به جزم باطنی و یقین نفسانی نمی‌رسد بلکه انسان که خودش را در نفس خود می‌بیند بنا به میل و گرایش نفسانی به دین ایمان می‌آورد و در پذیرش نفسانی که انفعال نفس است از هیچ کس فرمان نمی‌گیرد بلکه درون انسان بنا به میل و محب نفسانی به سوی دین و دعوت دینی، چون عاشق پی معشوق و محبت پی محبوب حرکت می‌کند.
بنابراین ماده نوزده اعلامیه جهانی حقوق بشر در خصوص آزادی عقیده چیزی جز همان <لا اکراه فی‌الدین> نیست اما موضوع بیان و افاضه و تبلیغ معرفت نظری به تصدیق رسیده در جامعه دینی مسائل گوناگونی به همراه دارد.

اعتراض در مراسم سخنرانی ریس جمهور در دانشگاه علم و صنعت

آزادی بیان
حال با پذیرش این نکته که تصدیق دین و ایمان به مفاهیم آن هرگز اجباری نیست آیا بیان هر مفهوم و عقیده‌ای در جامعه دینی آزاد است؟ پاسخ به دو جهت منفی است: اول این‌که بنا به اعتبار الهی که از طریق پیامبر اسلام و اوصیای ایشان وارد شده است بیان و اظهار عقیده گمراه‌کننده بنا به معیار قرآن و سنت در جامعه دینی جایز نیست. 
دوم این‌که بنا به اعتبار اکثریت مردم مسلمان در جامعه اسلامی تبلیغ و توهین علیه دین اسلام و مقدسات آن مانند وجود شریف پیامبر اسلام(ص) هرگز جایز نیست بنابراین در جامعه مسلمانان حتی بنا به ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصل آزادی بیان (که تبلیغ علیه دین از دیدگاه آنان توهین محسوب نمی‌شود) تبلیغ علیه دین به هر روش و دلیلی و با استفاده از هر رسانه‌ای جایز نیست البته نقد و پرسش از مبانی فکری اسلام ناب هیچ اشکالی ندارد و چه بسا حقانیت تفکر منطقی و مستحکم اسلام به ویژه در مباحث فلسفه فقه امامیه با همین پرسشها و استفسارها آشکارتر و بارزتر می‌شود اما چنین گفتگوی منطقی غیر از پردازش منکرهای دینی است که تحت عنوان فیلم، تئاتر، مجله و سایر رسانه‌ها به خورد مردم به‌ویژه جوانان داده می‌شود.بی‌‌تردید اصل ممنوعیت در بیان و ادعا در قانومندی حقوقی غرب نیز پذیرفته شده است ولی مصداق آن این است که مثلا هیچ‌کس حق ندارد علیه هولوکاست چیزی بنویسد یا بگوید، اما مصداق آن در اسلام این است که هیچ‌کس حق ندارد با تبلیغات فاسد و گمراه‌کننده، مردم به‌ویژه جوانان را به هرزگی اخلاقی بکشاند. چرا آن مصداق قبول است و این مصداق قبول نیست، نکته‌ای است که طرفداران اعلامیه جهانی حقوق بشر در قانونمندی دینی باید به آن پاسخ دهند.



علی ::: یکشنبه 86/8/27::: ساعت 2:38 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

آنگاه که محمد(ص) بر بلندای کوه در غار حرا شنید اقرا ، اقرا بسم ربک الذی خلق
اصالت به کلام وحی بود یا اصالت بر محمد رسول.
آن کلام وحی بود که چون نوری و چشمه‏ای محمد را به خوانش وا می‏داشت یا آن محمد
(ص) بود که توانست آن کلام را دریابد و بخواندش. کلامی که هنوز پس از هزاروچهارصد سال از خوانشش عاجزیم و هر ورقش هزاران راز در خود نهفته دارد.

میهمان عزیز اصالت را بر کلام خدا می‏دانست و گفت آن خدا بود که محمد را کلام فراداد و او را بر آدمیان برتری بخشید. برای نمونه و تایید گفته خویش گفت اگر اصل را بر محمد دانیم چرا حدیث قدسی یادگار از وی آن سیالیت کلام وحی را ندارد؟
دوست عزیزی گفت: اگر اینگونه بیاندیشیم پایان کار جز سنگ شدگی آدمی نیست و آیا این محمد نبود که توان خوانش هستی را به شایسته‏ترین شکل دریافت؟ او با هستی یگانه شد و بقول عزیز دیگری از میان هزارن حلقه‏ی مفقوده ، پدر قوم خویش ، ابراهیم خلیل را بازخواند...

سه شب است درگیر این نکته‏ام ، که اصل را بر کدام نهم ، دیشب در جمع دوستانه‏ای پرسشم را مطرح کردم ، در طرح پرسش آنقدر حاشیه رفتم که کسی سوال را به درستی درنیافت و آنقدر در حاشیه پرسشهای گوناگون آوردم که یک شخص دیگر به این اصل افزده شد و آن شنونده‏ی سالک بود ، آنکس که در راه حق گام برمی‏دارد و خواهد حقیقت کلام و سخن را دریابد.
پرسش را این‏گونه بیان ساختم: ما اصالت را بر کلام وحی دهیم یا بر محمد؛ قاری هستی یا بر شنونده‏ی کلام و یا...؟
مطمئناً هر کدام از این سه عنصر نقش اساسی و مهمی را بازی می‏کنند. دوستی چندی پیش گفت نویسنده‏ای که می‏نویسد در یک نوشته همان قدر سهم دارد که خواننده‏ی آن اثر سهم دارد ، یعنی اصالت خواننده و نویسنده‏ی یک شعر و گویش با هم یکسان و همتراز است و آن دو بر هم برتری ندارند. خویش هم بر اینم که شاعران و نویسندگان جاودانه ادبیات خود نبودند که نوشته‏ای را به تحریر در آورده و از خود و تنها از خود و بینش و نگاه خویش می‏نگاشتند ، بلکه آنان با ناخودآگاه خود و آن ضمیر پنهان در نهاد خویش یگانه گشته آنرا خوانده ، از آن مدد جسته و در زمان و مکان مناسب و حال و هوای متناسب آن گفته‏اند که بر جاودانی و اصالتش هیچ کس را شک نیست. حال اگر بگویم:
کلام وحی امری پنهان و آشکار است ، سیال است ، هست اما چشمی باید آنرا ببیند و زبانی که آن را بخواند و گوشی که آنرا بشنود بیراه نگفته‏ام ، گفته‏ام؟
نمی‏توانم یک اصل را اصول جدا سازم ، زیرا این چرخه‏ی دوار ساخته‏ی همه‏ی این عناصر است و هر کدام را بردارم چرخ را شکسته‏ام ، شاید اشتباه می‏اندیشم ، پس منتظر نقدی می‏مانم تا پرده‏ی ابهام از چشمانم بر‏افکنیدد تا نور حقیقت را دریابم.
آمین



آسمان ::: یکشنبه 86/8/13::: ساعت 1:24 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

روزها گذشت و گنجشک به خدا هیچ چیز نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این طور می گفت" .می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و تنها قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت  نشست .

sahar

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ حرفی نزد و خدا شروع به صحبت کرد :" به من بگو از آنچه در سینه ات سنگینی میکند ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم، کجای دنیا را گرفته بود ؟ و بغضی سنگین گلویش را گرفته بود . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. و سپس تو از کمین مار خارج شدی  . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.اشک در چشمان گنجشک نشسته بود . ناگهان چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.لحظه یی درنگ کنیم.! لانه ی ما چند بار واژگون شده؟!



علی ::: شنبه 86/7/21::: ساعت 7:15 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

او را می‏بینم با مشک آبی بر دوش با لبانی خشکیده و شمشیری در نیام

شبی است امشب که قدرش می‏نامند ، نامی نهاده‏ایم آنرا به عظمت تمامی خلقت و زیبایی تمامی هستی.
آیا با یک شب اشک چشمانم ؛ آب سردی خواهد شد بر آتش شرارتِ سالیانم؟؟!! آیا تا به حال خویش را عریان و برهنه بی‏هیچ حجابی دیده‏ام؟! چگونه خواهم رسیدن بی‏انکه بودنم را بهایی پرداخته باشم؟! چگونه توجیه سازم خویش را؟؟ نیاز و نیاز و نیاز
نه ، بهانه بس است ، می‏دانم که هیچ تغییری نکرده‏ام و فردا همانی می‏شوم که بوده‏ام! پرگناه و نیرنگ و دغل و نقاب! پس این اشک تمساح از چه روی است فریب خلق یا خالق خلق؟!
بنام خطا و به ترس از گناه ، روزی 17رکعت در برابر نفس خویش سر تعظیم فرو آوریم و خدا نامیمش. ماهی نیز از طعام و شراب دست بشوییم تا خرج‏مان کاهش یابد ... اینها را عبادت نامیم !! چه ساده می‏پنداریم ...

شب قدر شاید این شبی که نامیده‏ایم نباشد ، شاید روزی باشد در فرارویمان که باید دریابیمش ، شاید هم به غفلت از آن ساده بارها گذر کرده‏ایم و نشناختیمش ...
بیاییم شب قدر خویش را بیابیم ، شاید این ماه بهترین بهانه باشد برای یافتن گمشده‏مان ... شاید دل گرسنه ، چشم را بگشاید و لب تشنه گوشه‏هایمان را تیز سازد!!
ماهی است که می‏شود هستی را بازخواند و درکش کرد ، به آغوشش کشید و مستانه با پیمانه ای در دست رقصی و آوازی ساز کرد ...
من که نشتاخته می‏نگارم و خط خطی بر این دفتر می‏نهم ، آنان که می‏رسند ما را نیز به یاد آورند...



آسمان ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 1:52 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

ما مردمان سرزمین آریایی که در مرکز هستی سبز رنگ خویش هزاران سال شاهراه گذر مردمانی دیگر بوده ایم اینک در زمانه نفت و تروریسم همچنان سر برافراشته ایم.مردمانمان هنوز آرام بر روزگار گام مینهند.گاه با آوایی و گاه در خاموشی در ردیفی بلند ازخودروها در راه بندان برای هم داستان زندگی خویش و مردمانمان و دولتمان و نامردمیهای روزگار و گرانی و جوانان و فرار مغزها را بازگو میکنیم…
کسانی از ما با دستان تهی و کسانی با مغزهای انبا شته از اندیشه همچنان بامداد و شبانگاه برمیخیزیم و به رختخواب میرویم.با تمام تنگیهای روزگار ما هنوز قد برافراشته انارهای شب یلدا را دان میکنیم و ازآتشها میپریم.کار میکنیم و با اندیشه به اینده تاریخ میهن خویش را عاشقانه فرا میگیریم .میدانیم جهانیان ما را به مولویها و حافظ هامان و دیگر حماسه سازانمان می شناسند.اما ما در پس پرده هویت دیرین خویش فریاد میزنیم:کورش آسوده بخواب که ما در دورانی نو همچنان بیداریم!..صادق هدایت میگه: در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطة هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی بکنم – سایه ای که روی دیوار خمیده ومثل این است که هر چه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد – برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم:ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم.آری.به راستی اگر خموشی را کنار میگذاریم باید با تمام وجود برای راست کردن قامت خود سخن بگوییم.تا به خوبی سایه ها و کج قامتی هارا اصلاح کنیم...نگذاریم سایه ها مارا اسیر خود کنند...


علی ::: پنج شنبه 86/7/5::: ساعت 5:33 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<      1   2   3   4   5   >>   >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>